
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها و تو ای تمام عهد من! آخرین نقض پیمان هستیام! گفتی که عهد بسته بودم با تو. گفتم: کجا؟ گفتی: همان جا که من بودم و تو و عالم. عالم آنها که عهد میبستند گفتم: چگونه فراموش کردهام؟ گفتی: «عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی» گفتم: چگونه به یاد آورم؟ گفتی: «اِنّیٍ اُجدد لَه فی صَبیحَه یومی هذا وَ ما عِشتُ مِن ایّامی عَهدا و عَقَداً و بیعة لَهُ فی عُنُقی» گفتم: با که؟ گفتی: «به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد» گفتم: اهل حسن خلق بسیارند؟ گفتی: «اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد» گفتم: کجایند آن عالم که گفته بودی با تو عهد بستهاند» گفتی: «ها! شَوقا اِلی رؤیَتِهِم» گفتم: با این همه تردامنی. مگر میشود که بر سر عهد خود ماند؟ گفتی: «وَاجعَلنی ممِن یدیمُ ذکرک و لا یُنقض عَهدَک و لا یَغفُلُ عَن شُکرِک» گفتم:به چه ضمانتی؟ گفتی: «وَ عَلیٌ ضامِن لِفلجِکُم فی العاجِل و الاجِل» گفتم: با این عهدها که بستهام چه کنم؟ گفتی: « وَ مَن یَخرُج مِن بیتِه مُهاجِراً الی الله...» گفتم: کی بود این عهد که این همه بلند است؟
گفتی: آن صبح بیرقیب اول. همان «صبای اول» گفتم: وکی به این عهد وفا میشود؟ گفتی: آن صبح بیشکیب آخر، همان «صبای آخر» گفتم: و آیا نشانی هست که باور کنم؟ گفتی: مگر فراموش کردهای«و هَل بِالوادی مِن اءنیسٍ»
و آن شنهای روان؟ گفتم: و آخر نگفتی چیست این عهد، که باید به آن هر چه عهد هست بشکنم؟ گفتی: «عهد شهادت» گفتم: با مثل منی که چنین عهدی در نبسته بودی! گفتی: گوش کن«و اذ اَخَذْنا مِن بَنیآدَمَ مِن ظُهورهِمِ ذُریّتَهُم قالَ اءلَست بِربّکم قالوا بَلی» گفتم:سالهاست که این ندا را میشنوم. اما نمیدانم چه باید کرد؟ گفتی: «تلاش» ؛ آن چنان سخت که سخت تر از آن نباشد. گفتم: پس خود را چه کنم؟ گفتی: از میان بردار، همین است که سخت است. گفتم: نمیتوانم! گفتی: «اِستَعینوا بِالصبرِ و الصلاة» گفتم: چه نمازی ! چه روزهای! گفتی:«اَلا فی اءیامِ دَهرِکم نَفَحات ، اَلا فَتَعَرضُوا لَها» گفتم:همراه و همدلی نیست! گفتی: «تَتَنَزل عَلَیهِم المَلائکةَ اَلا تَخافُوا و لا تَحزَنوا» گفتم:مگر این عهد این قدر عظیم است؟ گفتی: «اِنَّ عَظیمَ الاجرَ مُقارنُ عظیمَ البَلاء» گفتم: یعنی بلا عصارهی این شان بزرگ است؟ گفتی: شان انسان در ایمان و جهاد و هجرت از جاذبههای خاک است. گفتم: اما تلاش هم کردهام! گفتی: «الّلهُمّ اجعَل جَهادَنا فیکَ.... فاِنّا بکَ ولک» گفتم: یعنی میشود؟ گفتی: «وَخرِلّی فی قضائک و بارِک لی فی قَدرِک» گفتم: از این
شیرینتر هم هست؟ گفتی: «وَ اَلحِقنی بِنورِ عزِّکَ الابهَج» گفتم: این هم سر! گفتی: «قالو بَلی»
دیدگاه تان را بنویسید