
تنها اتوبانها و قطارهای شهری و سرعت نیست که در شهر از نه اینجا سخن میگوید. دانشگاه هم که میروید قرار است نه در این حد سواد باشید. هنگامی که در فروشگاهی خرید میکنید، قرار است نه اینطور باشید که هستید. هنگامی که خود را معرفی میکنید، از خود چنان سخن میگوئید که با وضع فعلیتان متفاوت است. خودتان را بر اساس آنچه به زودی خواهید بود تعریف میکنید. سکونتگاهها منزلهای موقت رفتن به جایی تصویر میشوند. در شهر، زمان بر مکان اولویت یافته است. مکان تجلی بخش زمان است. به فرودگاه و دانشگاه و آموزشگاهها و بنگاههای کار و تجارت بنگرید. ریتم فشردهای اینهمه را به فردا و به خواستی که باید به دنبال آن دوید، مرتبط کرده است. موقعیتهای موقتی برای تنفس هست که آن را نیز باید بر روی نیمکت یک پارک گذرانید. یا روی صندلی یک سینما. معنای خانه نیز به تدریج در ابعاد یک نیمکت پارک قابل تعریف میشود. انسانی که هیچ چیز نیست جز مسافر مستمر شهری، فرصتی ندارد تا خود را در قاب کل زندگی تماشا کند. انسان همواره خود را در قابهای کوچک امور
امروز و فردا مینگرد. در محاسبه مستمر حساب امروز و فرداست. در اینهمه نه اینکه خدا نیست، هست اما او نیز دکانی دارد مثل همه. نشسته است، گاهی به سراغش میروی، از او تضمین میگیری که چکات برگشت نخورد، از او میخواهی که توفیق فردا را ضمانت کند. حق بیمهای هم میپردازی و میگذری: یک جمله دعا. خدایی است که مثل همه تاجران شهری، بد قول است، خوش حساب نیست، سر موقع مسائل را حل نمیکند. گاهی یک تلفن ساده دهها بار کارسازتر از رجوع به خداوند است. خداوند فرصت تماشای خویشتن است در قاب بزرگ زندگی. خدا حاصل همین الگوی تماشاگری است. مهم نیست در قاب بزرگ زندگی چه چیز دیدنی است. ممکن است هنگامی که از شتاب کار روزانه دمی فراغت حاصل میکنی و به زندگی مینگری، سر و راز شگرفی بیابی، یا هیچ، هیچ چیز در آن نیابی. اما نفس فراغت از روزمرگی، مرزهای پررنگ میان من و دیگران، میان من و عالم را شفافتر میکند. و اینچنین به حس اقیانوسی ارتباط با عالم نزدیک میشویم. همین حس اقیانوسی است که بهرهای از حس وجود خداوند را در خود نهان کرده است. حد و اندازههای بی مهار شهر تهران، حجم رو به گسترش طبقه متوسط شهری، گسترش سبک زندگی مبتنی بر مصرف،
خدا را در پرانتز نهاده است. اما قادر نیستم به این سوال پاسخ دهم که مگر ممکن است خداوند را در یک جامعه شرقی در پرانتز نهاد؟ راهی برای بازگشت از الگوی زندگی شهری نیست. پس چگونه قرار است خدای جامعه شرقی، با الگوی زیست زندگی در تهران آشتی کند؟ خدای مسیحی از همان نخست، مقتضی دامن کشیدن از های و هوی زمانه بوده است. چنین است که در فضای شهری، خداوند تحکیم کننده حیات فردی است. با خدای شرقی، خدای ایرانی و خدای اسلامی چه میتوان کرد؟
دیدگاه تان را بنویسید