بهروز مدرسي در قسمتي از آخرين مطلب وبلاگ خود نوشته است :همون طور كه گفتم من اصلآ هيچ تجربه و دانشي از نگارش برنامه هاي دفاع مقدس يا مذهبي نداشتم . و ازهمه مهم تر تو اين شرايطي كه اشاره كردم ، كافي بود من هم برم سوتي بدم ... اين بود كه خيلي سعي كردم شونه خالي نمايم ... ولي نشد كه نشد . در ميان دختر خانم هايي كه با من كار مي كردند ، يه دختري بود به نام " حاني " واقعآ نابغه بود . هوش سرشاري داشت و از نوجواني و از موقعي كه دبيرستان مي رفت من او را به سروش آورده بودم . ( قصد دارم يكي دو مطلب فقط در باره او و كارهايش بنويسم ) . قد كوتاهي داشت ولي واقعآ اعجوبه بود . من موضوع رو به حاني گفتم و تآكيد نمودم هرطور شده بايد يه گزارش تهيه كنيم . يكي دو روز هي مرتب مي رفتيم موسسه روايت فتح . بنده خدا ها هم حسابي ما رو تحويل مي گرفتند .ولي مي گفتند ما اگر هم مصاحبه كنيم ، نام خود را نخواهيم گفت . فقط مي تونيد بنويسيد يكي از ياران حاجي !! از قديم مي گن اگه ميخواهي ده رو بچاپي ، دم كدخدا رو بايد ببني . خب شنيده بوديم برادر شهيد آويني گاهي اون جا سر مي زنه . به حاني گفتم بايد هر طور شده با هر ترفندي كه مي تونيم بايد با او
گفتگو بگيريم ... وقتي بالاخره آقاي آويني رو ديديم .. و ازش خواستيم مصاحبه نمايد ، تن در نداد كه نداد .. او معتقد بود كه به هيچ عنوان دوست ندارد صدايش ضبط بشه .. ناچار مجبور شدم يكي از ترفند هاي خط پروازي رو بهش بزنم . ابتدا اومدم حسابي از شاهكار هاي حاني براش تعريف كردم ... كه اين چنين است چنان كاري كرده .. خلاصه هر چه من از اين دخترك ريزه ميزه تعريف مي نمودم ، آقاي آويني بيشتر محو حرف هاي من و جثه حاني مي شد . در فرصت مناسب گفتم : اين درست كه شما اجازه ضبط صدا نمي دهي .. و حتي نمي گذاري بر روي كاغذ يادداشت نماييم . اما اگر موافقي شما بيا خاطراتي كه با شهيد آويني داشتي فقط براي ما تعريف كن .. هوش اين دختر خيلي بالاست ... قول مي دهم واو تا واو حرف هاي شما حفظ كرده و فردا براتون مي آورم . اگر ديدي يك كلمه جا به جا شده است اجازه انتشار نده ..
خب آقاي آويني به تصور اين كه طرف هر چه هم نابغه و داراي هوش سرشار باشه ، بالاخره نمي تونه يكي دو ساعت گفتگو را مو به مو حفظ كند . به همين دليل قبول كرد . به عبارتي سنگ بزرگي انداختيم كه امكان اش يك در ميليون هم نبود ! و قول گرفتم اگر آن چه او بيان نموده ما فردا كامل آورديم ، ديگي بهانه نگيرد . و طفلك هم پذيرفت ! چون مطمئن بود شدني نيست .. اين بود كه نشست و حدود دو ساعت از بچگي شهيد آويني شروع كرده تا شهادتش رو تعريف كرد . ما هم روبروي او نشسته و هر از گاهي كله هامون رو به علامت تصديق تكان مي داديم .... اون زمان تازه ضبط صوت هايي تو خارج توليد شده بود كه خيلي قوي بود . در اصل جيمز باندي بود . و حاني چون دختر بالاشهري بود يكي برام خريده بود . اون ضبط قادر بود كوچكترين پچ پچ رو از فاصله ۱۰ - ۱۵ متري به راحتي و با وضوح كامل ضبط كنه .. و من قبلآ تو كيف حاني جا سازي كرده بودم !!
بعد از پايان مصاحبه براي فرداش ساعت ۴ بعد از ظهر قرار گذاشتيم . و مجددآ از آقاي آويني قول گرفتيم كه اگر فردا عين گفته هات رو بهت نشون بديم ، قول مي دهي چاپ كنيم ؟ و او در حالي كه با خرسندي تمام به حماقت من و اين دختر خانم كوچولو در دلش مي خنديد ، بار ديگر قول داد ... البته اين موضوع رو هم بگم واقعآ اگر ضبط هم نبود اين دختر چنين توانايي رو داشت كه مصاحبه رو جمع و جورش كنه . بعد از خداحافظي به حاني گفتم امشب آن را پياده كن و خوش خط با خودت فردا بيار . رآس ساعت مقرر به ديدن آقاي آويني به ساختمان موسسه روايت فتح رفتيم . بعد از احوالپرسي ، متن مصاحبه رو كه چندين صفحه شده بود تقديم اش نموديم .. او با خواندن آن بيشتر متعجب مي شد .. و هر از گاهي از بالاي عينك اش به قد و قواره و چهره كودكانه اين دختر نگاه مي كرد .. من احساس درون اش رو مي خواندم .. و او به خواندن ادامه داد .. بعد از اتمام متون .. نمي دانست چه واكنشي از خود نشون بده .. فقط گفت من مطمئن هستم ضبطي در كار نبوده .. چون كيف شما ها آن گوشه اطاق بود !! من كه اصلآ باورم نمي شه .. اين دختر الان چكار مي كنه ؟ گفتم درس مي خونه .. آقاي اويني در حالي كه نوشته
ها رو به ما برگرداند ، گفت من واقعآ تسليم شدم .. هيچ نقصي مشاهده نمي كنم ... ولي قول بدهيد بيشتر به من سر بزنيد .. اين خانم كوچولو رو هم بياريد .. بعد از بلند شدن و اجازه انتشار گرفتن .. به قول معروف وقتي خرمون از پل گذشت طاقت نياورده و واقعيت رو به وي گفتم .. غش عش خنديد و گفت به هر حال من حسابي از شما رو دست خوردم !! نكنه تعاريف ديگرت در مورد حاني هم اين گونه باشد ؟ گفتم نه واقعآ اين دختر توانايي هاي منحصر به فردي داره .. و در حالي كه لبخند مي زديم .. با دست پر به سروش برگشتيم ..
دیدگاه تان را بنویسید